و هرروز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود
این کتاب با سایر کتابهایی که معرفی کردیم کمی متفاوتتر است. کتابی داستان گونه است که زندگی پیرمردی که دچار آلزایمر شده است را شرح میدهد. داستان این کتاب کمحجم درباره پدربزرگی است که در آستانه ابتلا به آلزایمر قرار گرفته و کمکم دارد خاطراتش را فراموش میکند. تنها حلقه ارتباطی این پدربزرگ با دنیای واقعی خاطراتی است که با نوهاش دارد. رابطه بین این نوه و پدربزرگ بسیار عمیق و دوستداشتنی است. شما در این کتاب شاهد یک رابطه عاشقانه بین پدربزرگ و نوه و همچنین پدر و پسر هستید؛ ارتباطی عاشقانه به همراه ترس و واهمه. همه میدانند این رابطه بهزودی پایان مییابد و مرگ سرنوشت آنها را از هم جدا میکند. شخصیتهای این داستان با ترس ولی با عشق کنار هم هستند.
در بخشی از این کتاب آمده است:
پیرمرد در حالی که به نوه اش چشم دوخته با خوش فکر میکند بهترین سالهای زندگی مسلماً این نیست؛ زمانی که بداند جهان به چه منوال میگذرد اما نه آنقدر که آن را نپذیرد. پاهای نوآ از کنار نیمکت آویزان شده و به زمین نمیرسد، اما سرش همیشه توی فضاست. چون هنوز آنقدر عمر نکرده که اجازه بدهد کسی فکرش را روی زمین نگه دارد. بابابزرگش کنارش است و البته به طور حیرت انگیزی پیر شده، آنقدر که آدمهای دست از سرش برداشته اند و دیگر به اون نق نمیزنند که باید مثل یک آدم بزرگ رفتار کند. آنقدر پیر که دیگر برای بزرگ شدن دیر است. بودن در این سن بدک هم نیست. نیمکت توی یک میدان قرار گرفته است. نوآ که تازه بیدار شده در سپیدهدم ورای میدان به سنگینی پلک میزند. نمیخواهد جلوی بابابزرگ اقرار کند که نمیداند کجا هستند. چون این بازی همیشگی آنهاست. نوآ چشمهایش را میبندد و بابابزرگ او را به جایی میبرد که پیش از آن هیچوقت در آن نبودهاند. گاهی وقتی پسرک چشمهایش را بسته بابابزرگ توی شهر چهارتا اتوبوس عوض میکند، گاه هم او را یک راست میبرد به جنگل پشت خانه، کنار دریاچه، گاهی میروند توی قایق، اغلب تا زمانی که نوآ خوابش ببرد و آنقدر دور شده باشند که بابابزرگ آرام در گوشش بگوید: چشم هات رو وا کن و بعد به او یک قطبنما برای پیدا کردن راه بازگشت به خانه. بابابزرگ میداند که او همیشه از عهدهاش برمیآید. چون دو چیز در زندگی هست که ایمان او به آنها تزلزلناپذیر است: ریاضیات و نوه اش. وقتی بابابزرگ جوان بود گروهی از آدمها نشستند و محاسبه کردند که چطور سه نفر را به ماه بفرستند و ریاضیات آنها را برد و برگرداند. اعداد همیشه آدمها را بر میگردانند.
نویسنده : فردریک بکمن
مترجم : الهام رعایی
انتشارات: نون